روژینا سلطانیروژینا سلطانی، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

وبلاگ شخصی روژینا سلطانی

شب قدر نوزدهم رمضان سال 1392

ما و روژینا طبق روال سالهای قبل شب احیا نوزدهم رو تو مسجد قمر بنی هاشم(ع) برگزار کردیم. روژینا تا ساعت یک بیدار بود و دعا می خوند. یه خورده هم کمک داد . موقعی که چایی می دادن روژینا قند می گردون. شب قدر از شب‌های مقدس و متبرک اسلامی است. خداوند در قرآن مجید از آن به بزرگی یاد کرده و سوره‌ای نیز به نام «سوره قدر» نازل فرموده است.در تمام سال، شبی به خوبی و فضیلت شب قدر نمی‌رسد. این شب، شب نزول قرآن، شب فرود آمدن ملائکه و روح نیز نام گرفته است.عبادت در شب قدر برتر از عبادت هزار ماه است. در این شب، مقدرات یک سال انسان‌ها و روزی‌ها، عمرها و امور دیگر مشخص می‌شود.ملائکه در این شب بر زمین فرود می‌آیند، نزد امام زمان(ع...
7 مرداد 1392

چه زیباست

چه زیباست لحظه ای که موفقییت رابا چشمان خود نظار می کنم . وجودم غرق ازشادی میشود اگر فردا را با دستان کوچکت بسازی ، و شاید من سهمی کوچک در این عظیم داشته باشم که آرزوی من این است . نازنینم من با تمام وجودم برایت آرزوی نیک بختی و سعادت دارم و امیدوارم بتوانی حضور تعیین کننده و نقش ممتازی در پیدایش تحولات علمی و فرهنگی داشته باشی ، موفقیتت در سایه توکل و اطاعت از خداوند ، احترام به پدر و مادر ،معلم و تلاش و کوشش بسیار است و مطمئنم که تو شایسته ی بهترین ها هستی . ...
6 مرداد 1392

زنده‌یاد منوچهر احترامی

روژینای ما اولین شعری که یاد گرفت این شعر زنده یاد منوچهر احترامی بود. روحش شاد و یادش گرامی باد. توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو موی بلند روی سیاه ناخن دراز واه واه واه نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی هیچکس باهاش رفیق نبود تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه باباش می‌گفت: حسنی میای بریم حموم؟ نه نمیام نه نمیام سرتو می‌خوای اصلاح کنی؟ نه نمی‌خوام نه نمی‌خوام کره الاغ کدخدا یورتمه می‌رفت تو کوچه‌ها الاغه چرا یورتمه می‌ری؟ دارم می‌رم بار ببرم دیرم شده عجله دارم ...
6 مرداد 1392

زمستان ...

مهدي اخوان ثالث پس از شکست جنبش دمکراسي در ايران و با کودتاي بيست و هشتم مرداد مرثيه ي اين شکست را در سرايش " زمستان " سرود، شعري که در بخش بسيار عظيمي از آثار او ماندگار شده است . سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است. کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم زچشم دوستان دور یا نزدیک مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر...
6 مرداد 1392

متولد تیرماه

بلندترین روزها و کوتاهترین شبها در تیر است من متولد این ماهم یعنی بیشترین خوبی ها و کمترین بدی ها را فقط درمن میتوانی ببینی!!!! من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟ پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم تنهاییت برای من ... غصه هایت برای من ... همه بغضها و اشكهایت برای من .. بخند برایم بخند آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را... صدای همیشه خوب بودنت را     ...
6 مرداد 1392

شب قدر ...

نشسته ام و در گوشم صدایِ خوشِ مناجات با تو زمزمه می شود ...  همه خوابیده اند و من مشغول راز و نیاز با تو هستم .... عاشقانه هایم را با تو میگویم و حاجاتم را از تو طلب میکنم .... تمام وجودم و تمام سپاسم را تقدیم وجودت میکنم .... هرچند چیزی از خود ندارم و همینی هم که هستم ،  همین "ّبودن" را هم تو به من بخشیده ای .... و باز هم لطف توست اگر من این روزها در تلاشم تا "بودنم" رنگ بندگی بگیرد .... به جای صدای موسیقی ها این روزها صدای ذکر تو در گوشم زمزمه می شود ... انس گرفته ام با ابوحمزه و مناجات خمس عشر .... به امین الله و عهد بیشتر از قبل عشق می ورزم ... مناجات ها و...
5 مرداد 1392

پدر...

هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود… ولي پدر .... يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند... خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد … بياييد قدردان باشيم ... ...
5 مرداد 1392